♥عاشقانــه♥سلطان غـ ـــم♥
آخرین سنگر سکوته! خیلی حرفا گفتنی نیست!
خودم را اویزان میکنم به چوب لباسیه افکارم همانند لباس های نو و کهنه نه شاید هم به رخت آویز تا شاید بارانی رویم را بشوید همان روی کهنه و پوسیده من هم همانند ان دخترک پوسیده و کهنه راه میرم در این لجن زارهای زندگی ام و رفت و امد هایی را میبینم که برای هیچ کس حتی تو غریبه ماندگار نیست و نبود رنگ اسمان خاکستری شده و اشک هایش به سمت ما روانه اهنگ ملایمی زده میشود برای جنگیدن حاضر میشویم
پنجشنبه های هفته هایم سوخته است و حال سوخته هایش را میخواهم جمع کنم روز کم و بیش مزخرف و نامزخرفی بود *نســــــــــیم*
قالب : بلاگفا |