♥عاشقانــه♥سلطان غـ ـــم♥

آخرین سنگر سکوته! خیلی حرفا گفتنی نیست!

 

خودم را اویزان میکنم به چوب لباسیه افکارم

 

همانند لباس های نو و کهنه نه شاید هم به رخت آویز

 

تا شاید بارانی رویم را بشوید

 

همان روی کهنه و پوسیده من

 

هم همانند ان دخترک پوسیده و کهنه راه میرم

 

در این لجن  زارهای زندگی ام

 

و رفت و امد هایی را میبینم که برای هیچ کس

 

حتی تو غریبه ماندگار نیست و نبود

 

رنگ اسمان خاکستری شده و

 

اشک هایش به سمت ما روانه

 

اهنگ ملایمی زده میشود                                

 

برای جنگیدن حاضر میشویم

 

 

پنجشنبه های هفته هایم سوخته است

 

و حال سوخته هایش را میخواهم جمع کنم

 

روز کم و بیش مزخرف و نامزخرفی بود


*نســــــــــیم*

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:,ساعت 20:9 توسط نســــــــــیم| |

قالب : بلاگفا